انواع کلمات و اصطلاحات درباره رنگ ها به زبان انگلیسی

رنگ‌ها چیزی فراتر از یک لذت بصری هستند؛ آن‌ها یک زبان جهانی‌اند که مرزها و فرهنگ‌ها را پشت سر می‌گذارند. هر رنگ جایگاه منحصر به فردی در زندگی ما دارد و بر احساسات، خلاقیت و ارتباطات ما تأثیر می‌گذارد. رنگ‌ها به مکالمات، داستان‌ها و اشعار راه می‌یابند و مفاهیمی فراتر از سایه‌های ظاهری خود منتقل می‌کنند. این مقاله به دنیای جذاب واژه‌ها و انواع کلمات و اصطلاحات درباره رنگ ها به زبان انگلیسی می‌پردازد و بررسی می‌کند که چگونه این واژه‌ها ارتباطات ما را غنی‌تر کرده است. پس با ما تا انتهای این مطلب همراه باشید تا سر از کار انواع اصطلاحات انگلیسی با رنگ ها در آورید.

انواع رنگ‌ ها به انگلیسی

  • Red – قرمز
  • Blue – آبی
  • Yellow – زرد
  • Green – سبز
  • Orange – نارنجی
  • Purple – بنفش
  • White – سفید
  • Black – سیاه
  • Gray – خاکستری
  • Brown – قهوه‌ای
  • Beige – بژ
  • Pastel Pink – صورتی پاستلی
  • Pastel Blue – آبی پاستلی
  • Pastel Green – سبز پاستلی
  • Lavender – یاسی
  • Peach – هلویی
  • Mint – نعناعی
  • Gold – طلایی
  • Silver – نقره‌ای
  • Bronze – برنزی
  • Copper – مسی
  • Crimson – قرمز یاقوتی
  • Amber – کهربایی
  • Maroon – خرمایی
  • Scarlet – قرمز ارغوانی
  • Burgundy – شرابی
  • Charcoal – زغالی
  • Fuchsia – سرخابی
  • Magenta – ارغوانی مایل به قرمز
  • Olive – زیتونی
  • Mustard – خردلی
  • Salmon – سالمونی
  • Coral – مرجانی

 اصطلاحات انگلیسی با رنگ صورتی

In the pink

  • به معنای در بهترین حالت سلامتی یا وضعیت خوب
  • Example: She’s feeling in the pink after her vacation.
  • ترجمه: او بعد از تعطیلاتش در بهترین وضعیت سلامتی قرار دارد.

Pink slip

  • به معنای اخراج از کار
  • Example: He got a pink slip from his boss last week.
  • ترجمه: او هفته گذشته از رئیسش حکم اخراج گرفت.

Tickled pink

  • خیلی خوشحال و راضی
  • Example: She was tickled pink to receive the surprise gift.
  • ترجمه: او از دریافت هدیه غافلگیرکننده خیلی خوشحال شد.

Pink collar

  • مشاغلی که سنتاً توسط زنان انجام می‌شود
  • Example: Teaching is often considered a pink-collar job.
  • ترجمه: معلمی اغلب به‌عنوان شغلی زنانه در نظر گرفته می‌شود.

Pink cheeks

  • گونه‌های گلگون و شاداب
  • Example: The cold weather gave her pink cheeks.
  • ترجمه: هوای سرد باعث شد گونه‌هایش گلگون شود.

To see pink

  • حس خوش‌بینی و شادی
  • Example: After the good news, she started seeing pink everywhere.
  • ترجمه: بعد از خبر خوب، او دنیا را پر از شادی می‌دید.

Pink of perfection

  • به معنای اوج کمال و بی‌نقص بودن
  • Example: Her performance was the pink of perfection.
  • ترجمه: اجرای او در اوج کمال و بی‌نقصی بود.

Pretty in pink

  • زیبا به نظر رسیدن در لباس صورتی
  • Example: She looked pretty in pink at the party.
  • ترجمه: او در مهمانی با لباس صورتی زیبا به نظر می‌رسید.

Pink-tinted glasses

  • نگاه خوش‌بینانه به دنیا
  • Example: He sees the world through pink-tinted glasses.
  • ترجمه: او دنیا را با دیدی خوش‌بینانه نگاه می‌کند.

Pink cloud

  • حس شادی موقت یا توهم خوشبختی
  • Example: The early days of their relationship felt like a pink cloud.
  • ترجمه: روزهای اول رابطه‌شان مانند یک رویای صورتی بود.

Pink tax

  • هزینه اضافی که زنان برای محصولات پرداخت می‌کنند
  • Example: The pink tax on women’s razors is unfair.
  • ترجمه: مالیات صورتی بر تیغ‌های زنان ناعادلانه است.

Pink eye

  • نوعی بیماری چشمی یا التهاب ملتحمه
  • Example: She couldn’t go to school because she had pink eye.
  • ترجمه: او به دلیل التهاب چشم نتوانست به مدرسه برود.

Pink frosting

  • چیزی که زیبا به نظر می‌رسد اما بی‌ارزش است
  • Example: That fancy gadget is just pink frosting—it’s not useful at all.
  • ترجمه: آن وسیله لوکس فقط یک زیبایی ظاهری است و اصلاً کاربردی نیست.

Go pink

  • به رنگ صورتی درآمدن یا مرتبط با آگاهی سرطان پستان
  • Example: Many people go pink in October for breast cancer awareness.
  • ترجمه: بسیاری از مردم در ماه اکتبر برای آگاهی از سرطان پستان به رنگ صورتی درمی‌آیند.

اصطلاحات انگلیسی با رنگ سبز 

Green thumb (or green fingers)

  • توانایی طبیعی در باغبانی
  • Example: She has a green thumb; her garden is always flourishing.
  • ترجمه: او دست سبزی دارد؛ باغش همیشه سرسبز و زیباست.

Green with envy

  • خیلی حسود بودن
  • Example: He was green with envy when he saw his friend’s new car.
  • ترجمه: او از دیدن ماشین جدید دوستش خیلی حسادت کرد.

The grass is greener on the other side

  • عقیده‌ای که زندگی دیگران بهتر است
  • Example: She always thinks the grass is greener on the other side.
  • ترجمه: او همیشه فکر می‌کند زندگی دیگران بهتر است.

Green light

  • اجازه برای ادامه یا شروع
  • Example: The manager gave the green light for the project.
  • ترجمه: مدیر اجازه شروع پروژه را داد.

To be green

  • بی‌تجربه یا تازه‌کار بودن
  • Example: He’s still green in this field but eager to learn.
  • ترجمه: او هنوز در این حوزه تازه‌کار است اما مشتاق یادگیری است.

Greenhorn

  • فرد بی‌تجربه
  • Example: As a greenhorn, he made a lot of mistakes at first.
  • ترجمه: به‌عنوان یک تازه‌کار، او ابتدا اشتباهات زیادی مرتکب شد.

Green energy

  • انرژی پاک و پایدار
  • Example: Investing in green energy is essential for the future.
  • ترجمه: سرمایه‌گذاری در انرژی پاک برای آینده ضروری است.

Greenback

  • پول کاغذی، به‌ویژه دلار آمریکا
  • Example: He paid for the car with a stack of greenbacks.
  • ترجمه: او ماشین را با یک دسته دلار پرداخت کرد.

Green-eyed monster

  • حسادت یا غبطه خوردن
  • Example: The green-eyed monster appeared when she saw her friend’s success.
  • ترجمه: حسادت وقتی ظاهر شد که موفقیت دوستش را دید.

Turn green

  • حس تهوع یا بیمار شدن
  • Example: He turned green after eating the spoiled food.
  • ترجمه: او پس از خوردن غذای خراب احساس تهوع کرد.

Green zone

  • منطقه امن یا محافظت‌شده
  • Example: The diplomats met in the green zone to discuss the treaty.
  • ترجمه: دیپلمات‌ها برای بحث درباره معاهده در منطقه سبز ملاقات کردند.

Greenwashing

  • ادعای دروغین درباره سازگاری با محیط زیست
  • Example: That company’s greenwashing misleads customers.
  • ترجمه: ادعاهای دروغین آن شرکت درباره سازگاری با محیط زیست مشتریان را گمراه می‌کند.

Green as grass

  • بسیار بی‌تجربه و ساده‌لوح
  • Example: When he started his job, he was as green as grass.
  • ترجمه: وقتی کارش را شروع کرد، بسیار تازه‌کار و بی‌تجربه بود.

Greenbelt

  • منطقه سبز محافظت‌شده در اطراف یک شهر
  • Example: The city’s greenbelt provides a great place for hiking.
  • ترجمه: منطقه سبز اطراف شهر مکان خوبی برای پیاده‌روی است.

Go green

  • سازگار با محیط زیست شدن
  • Example: More people are trying to go green by reducing waste.
  • ترجمه: افراد بیشتری سعی می‌کنند با کاهش زباله‌ها سازگار با محیط زیست شوند.

اصطلاحات انگلیسی با رنگ قهوه ای

Brownie points

  • امتیاز گرفتن از کسی با انجام کاری خوب یا قابل تحسین
  • Example: He earned brownie points with his boss by staying late to finish the project.
  • ترجمه: او با ماندن تا دیر وقت برای تکمیل پروژه از رئیسش امتیاز گرفت.

Brown as a berry

  • پوستی که به دلیل آفتاب گرفتن قهوه‌ای شده است
  • Example: After a week at the beach, she was brown as a berry.
  • ترجمه: بعد از یک هفته در ساحل، پوستش کاملاً برنزه شده بود.

Brown-bag it

  • آوردن غذا از خانه به محل کار یا مدرسه
  • Example: I usually brown-bag it instead of eating out for lunch.
  • ترجمه: من معمولاً به‌جای بیرون غذا خوردن، غذا از خانه می‌آورم.

Brown study

  • حالت عمیق تفکر یا حواس‌پرتی
  • Example: He was in a brown study, thinking about his future plans.
  • ترجمه: او در حالتی عمیق از تفکر بود و به برنامه‌های آینده‌اش فکر می‌کرد.

Do something up brown

  • انجام کاری به بهترین و کامل‌ترین شکل ممکن
  • Example: They did the party up brown with decorations and music.
  • ترجمه: آنها مهمانی را با تزئینات و موسیقی به بهترین شکل برگزار کردند.

Brownout

  • کاهش موقت برق یا روشنایی
  • Example: The city experienced a brownout due to high electricity usage.
  • ترجمه: شهر به دلیل مصرف زیاد برق دچار افت موقت برق شد.

Brown-nose

  • تملق‌گویی یا چاپلوسی برای جلب توجه کسی
  • Example: He’s always brown-nosing the boss to get ahead.
  • ترجمه: او همیشه برای پیشرفت، چاپلوسی رئیسش را می‌کند.

Brown goods

  • لوازم الکترونیکی کوچک یا خانگی (مانند تلویزیون و رادیو)
  • Example: The store specializes in selling brown goods.
  • ترجمه: این فروشگاه در فروش لوازم الکترونیکی خانگی تخصص دارد.

Brown bread (British slang)

  • مرده (اصطلاح عامیانه)
  • Example: If you don’t get out of here quickly, you’ll be brown bread!
  • ترجمه: اگر سریع از اینجا نروی، کارت تمام است!

Brown field

  • منطقه صنعتی متروکه که ممکن است آلوده باشد
  • Example: The government plans to rehabilitate the brown field site.
  • ترجمه: دولت برنامه دارد منطقه صنعتی متروکه را بازسازی کند.

Brown sugar

  • نوعی شکر که مرطوب‌تر و قهوه‌ای رنگ است
  • Example: The recipe calls for a cup of brown sugar.
  • ترجمه: دستور پخت نیاز به یک فنجان شکر قهوه‌ای دارد.

Brown as a nut

  • پوستی که به‌خوبی آفتاب گرفته و برنزه شده است
  • Example: After the summer holiday, he was brown as a nut.
  • ترجمه: بعد از تعطیلات تابستان، پوست او کاملاً برنزه شده بود.

To brown off

  • عصبی یا ناراحت کردن کسی (عامیانه بریتانیایی)
  • Example: She was browned off by the constant delays.
  • ترجمه: او از تاخیرهای مداوم ناراحت شد.

Brown bag lunch

  • جلسه‌ای که افراد در آن ناهار خود را می‌آورند
  • Example: The company organized a brown bag lunch to discuss new ideas.
  • ترجمه: شرکت یک جلسه با ناهار دست‌ساز برگزار کرد تا ایده‌های جدید را بررسی کنند.

اصطلاحات انگلیسی با رنگ زرد

Yellow-bellied

  • ترسو و بزدل
  • Example: Don’t be yellow-bellied; stand up for yourself!
  • ترجمه: بزدل نباش؛ از خودت دفاع کن!

Yellow journalism

  • روزنامه‌نگاری زرد، تمرکز بر داستان‌های اغراق‌آمیز و جنجالی
  • Example: That tabloid is known for its yellow journalism.
  • ترجمه: آن نشریه برای روزنامه‌نگاری زرد خود شناخته شده است.

The yellow brick road

  • مسیر خوشبختی یا موفقیت (الهام گرفته از فیلم جادوگر شهر آز)
  • Example: She’s on the yellow brick road to a bright career.
  • ترجمه: او در مسیر خوشبختی به سوی یک شغل درخشان است.

Yellow streak

  • ویژگی ترسو بودن در فرد
  • Example: He has a yellow streak and avoids any confrontation.
  • ترجمه: او ویژگی ترسویی دارد و از هر گونه درگیری اجتناب می‌کند.

Mellow yellow

  • آرامش‌بخش و بی‌دغدغه
  • Example: The vibe at the beach is so mellow yellow.
  • ترجمه: فضای ساحل خیلی آرامش‌بخش و دلنشین است.

Yellow card

  • کارت زرد در ورزش (اخطار)
  • Example: The referee gave him a yellow card for that foul.
  • ترجمه: داور به او به خاطر آن خطا کارت زرد داد.

Yellow peril

  • یک اصطلاح قدیمی برای نگرانی از نفوذ آسیایی‌ها (تاریخی و منسوخ)
  • Example: The term “yellow peril” reflects outdated stereotypes.
  • ترجمه: اصطلاح «خطر زرد» کلیشه‌های قدیمی و منسوخ را نشان می‌دهد.

Yellow as a sunflower

  • خیلی زرد، به معنای واقعی کلمه یا توصیفی
  • Example: Her dress was yellow as a sunflower.
  • ترجمه: لباس او زرد مثل گل آفتابگردان بود.

Yellow fever

  • بیماری تب زرد یا اشتیاق زیاد برای سفر به مناطق گرمسیری
  • Example: Tourists should get vaccinated against yellow fever before visiting.
  • ترجمه: گردشگران باید قبل از سفر به مناطق گرمسیری علیه تب زرد واکسینه شوند.

Yellow submarine

  • اشاره به آهنگ معروف بیتلز یا چیزهای عجیب و غریب
  • Example: Their house looks like a yellow submarine!
  • ترجمه: خانه آنها شبیه یک زیردریایی زرد است!

Yellow cake

  • نوعی کیک زرد یا اورانیوم غلیظ‌شده
  • Example: Yellow cake is used in nuclear energy production.
  • ترجمه: کیک زرد در تولید انرژی هسته‌ای استفاده می‌شود.

Yellow ribbon

  • نماد حمایت یا انتظار برای بازگشت کسی
  • Example: She tied a yellow ribbon around the tree for her husband at war.
  • ترجمه: او یک روبان زرد دور درخت بست برای همسرش که در جنگ است.

Yellow alert

  • هشدار متوسط برای آماده‌باش
  • Example: The region is under a yellow alert due to heavy rainfall.
  • ترجمه: منطقه به دلیل بارش شدید تحت هشدار زرد است.

Yellow-livered

  • بزدل و ترسو (مشابه yellow-bellied)
  • Example: Don’t be yellow-livered; go talk to her!
  • ترجمه: ترسو نباش؛ برو با او صحبت کن!

Yellow light

  • هشدار یا زمان توقف، به خصوص در چراغ راهنمایی
  • Example: He sped up to cross the intersection before the yellow light turned red.
  • ترجمه: او سرعتش را زیاد کرد تا قبل از قرمز شدن چراغ زرد از تقاطع عبور کند.

اصطلاحات انگلیسی با رنگ سفید 

White lie

  • دروغ مصلحت‌آمیز یا بی‌ضرر
  • Example: She told a white lie to avoid hurting his feelings.
  • ترجمه: او یک دروغ مصلحت‌آمیز گفت تا احساسات او را جریحه‌دار نکند.

Raise a white flag

  • تسلیم شدن یا درخواست آتش‌بس
  • Example: They raised a white flag to negotiate peace.
  • ترجمه: آنها برای مذاکره صلح پرچم سفید بلند کردند.

White elephant

  • چیزی گران‌قیمت اما بی‌فایده
  • Example: The new stadium turned out to be a white elephant for the city.
  • ترجمه: ورزشگاه جدید برای شهر به یک چیز گران اما بی‌فایده تبدیل شد.

White as a sheet

  • خیلی رنگ‌پریده از ترس یا شوک
  • Example: He turned white as a sheet when he heard the news.
  • ترجمه: وقتی خبر را شنید، مثل گچ سفید شد.

White knight

  • فردی که در زمان بحران کمک می‌کند یا شرکت را نجات می‌دهد
  • Example: The investor acted as a white knight to save the company.
  • ترجمه: سرمایه‌گذار به‌عنوان یک ناجی شرکت را نجات داد.

White-collar

  • مشاغل اداری یا حرفه‌ای
  • Example: White-collar jobs often involve working in an office.
  • ترجمه: مشاغل اداری اغلب شامل کار در دفتر می‌شوند.

White as snow

  • خیلی سفید و خالص
  • Example: The wedding dress was white as snow.
  • ترجمه: لباس عروس مثل برف سفید و خالص بود.

Whitewash

  • سرپوش گذاشتن بر واقعیت یا توجیه اشتباهات
  • Example: The report tried to whitewash the company’s mistakes.
  • ترجمه: گزارش تلاش کرد تا اشتباهات شرکت را توجیه کند.

White heat

  • شدت شدید احساسات یا انرژی
  • Example: He worked with white heat to complete the project on time.
  • ترجمه: او با انرژی و شدت زیاد کار کرد تا پروژه را به‌موقع تمام کند.

White as a ghost

  • خیلی رنگ‌پریده از ترس یا بیماری
  • Example: She was white as a ghost after the scary experience.
  • ترجمه: او بعد از آن تجربه ترسناک، مثل روح سفید شده بود.

Go white

  • سفید شدن موها به دلیل سن یا استرس
  • Example: His hair went white after years of stress.
  • ترجمه: موهایش بعد از سال‌ها استرس سفید شد.

White elephant gift

  • هدیه‌ای که طنزآمیز یا بی‌فایده است (در مهمانی‌ها)
  • Example: The white elephant gift exchange was hilarious.
  • ترجمه: تبادل هدایای بی‌فایده در مهمانی خیلی خنده‌دار بود.

White water

  • آب‌های خروشان رودخانه
  • Example: They went white water rafting during their trip.
  • ترجمه: آنها در سفرشان به قایق‌سواری در آب‌های خروشان رفتند.

White lie detector

  • فردی که سریع متوجه دروغ‌های کوچک می‌شود
  • Example: My mom is a white lie detector—she knows when I’m not honest.
  • ترجمه: مادرم سریع دروغ‌های مصلحت‌آمیزم را متوجه می‌شود.

White wedding

  • مراسم عروسی سنتی با لباس سفید
  • Example: She always dreamed of having a white wedding.
  • ترجمه: او همیشه رویای داشتن یک عروسی سنتی با لباس سفید را داشت.

اصطلاحات انگلیسی با رنگ بنفش

Born to the purple

  • متولد شدن در خانواده‌ای ثروتمند یا اشرافی
  • Example: He was born to the purple, so he never had to worry about money.
  • ترجمه: او در خانواده‌ای اشرافی متولد شد، بنابراین هرگز نگران پول نبود.

Purple prose

  • متن یا نوشتاری بیش از حد احساسی یا اغراق‌آمیز
  • Example: The author’s purple prose distracted from the story.
  • ترجمه: نثر اغراق‌آمیز نویسنده داستان را تحت‌الشعاع قرار داد.

Purple patch

  • دوره‌ای از موفقیت یا خوش‌شانسی
  • Example: The team is going through a purple patch this season.
  • ترجمه: تیم در این فصل دوره‌ای از موفقیت را سپری می‌کند.

Purple heart

  • مدالی برای سربازان زخمی در جنگ (در ایالات متحده)
  • Example: He received a Purple Heart for his bravery in battle.
  • ترجمه: او به خاطر شجاعتش در جنگ مدال بنفش دریافت کرد.

Purple haze

  • اشاره به حالت گیجی یا خواب‌آلودگی (معمولاً مرتبط با موسیقی جیمی هندریکس)
  • Example: After staying up all night, he felt like he was in a purple haze.
  • ترجمه: بعد از بیدار ماندن تمام شب، احساس می‌کرد در حالت گیجی است.

Purple reign

  • کنایه از سلطه یا تأثیر یک فرد مشهور (معمولاً مرتبط با خواننده پرینس)
  • Example: During the 1980s, it was the era of purple reign in music.
  • ترجمه: در دهه ۱۹۸۰، دوران سلطه موسیقی پرینس بود.

Light purple

  • نشان‌دهنده احساساتی ملایم و آرامش‌بخش
  • Example: Her light purple outfit gave off a calming vibe.
  • ترجمه: لباس بنفش ملایم او حس آرامش‌بخشی داشت.

Purple cow

  • چیزی منحصر به فرد و غیرعادی
  • Example: A business needs to be a purple cow to stand out in the market.
  • ترجمه: یک کسب‌وکار باید منحصر به فرد باشد تا در بازار برجسته شود.

Royal purple

  • اشاره به بنفش به‌عنوان رنگ اشرافیت
  • Example: The king’s robe was made of royal purple fabric.
  • ترجمه: ردای پادشاه از پارچه بنفش سلطنتی ساخته شده بود.

Purple streak

  • لحظه‌ای کوتاه از خلاقیت یا موفقیت
  • Example: She’s been on a purple streak with her artwork recently.
  • ترجمه: او اخیراً در آثار هنری‌اش خلاقیت فوق‌العاده‌ای نشان داده است.

Wearing purple

  • بیان استقلال یا متفاوت بودن از بقیه
  • Example: She enjoys wearing purple to show her uniqueness.
  • ترجمه: او از پوشیدن لباس بنفش برای نشان دادن متفاوت بودن خود لذت می‌برد.

Purple sky

  • آسمان در حال غروب یا طلوع با سایه‌های بنفش
  • Example: The sunset left a beautiful purple sky.
  • ترجمه: غروب آسمان بنفش زیبایی به جا گذاشت.

Purple mood

  • حالتی از خلاقیت یا احساسات هنری
  • Example: He painted the masterpiece during a purple mood.
  • ترجمه: او شاهکارش را در حالتی از خلاقیت نقاشی کرد.

Purple silk

  • نماد ثروت و تجمل
  • Example: Her wedding dress was adorned with purple silk.
  • ترجمه: لباس عروسی او با ابریشم بنفش تزئین شده بود.

Turn purple

  • خیلی عصبانی شدن یا خجالت کشیدن
  • Example: He turned purple with rage when he heard the news.
  • ترجمه: وقتی خبر را شنید، از عصبانیت سرخ شد.

نحوه استفاده رنگ ها در جمله به انگلیسی

  1. به عنوان صفت (Adjective):

رنگ‌ها اغلب برای توصیف اسم‌ها استفاده می‌شوند و قبل از اسم قرار می‌گیرند.

Structure: Color + Noun

  • She wore a red dress to the party.
  • او یک لباس قرمز برای مهمانی پوشید.
  1. به عنوان اسم (Noun):

رنگ‌ها می‌توانند به عنوان اسم استفاده شوند، به خصوص زمانی که درباره رنگ خاصی صحبت می‌کنیم.

The color itself as a noun

  • Her favorite color is green.
  • رنگ مورد علاقه او سبز است.
  1. به صورت ترکیب با فعل (Verb + Color):

رنگ‌ها می‌توانند با افعالی مثل “turn,” “paint,” “go,” یا “wear” ترکیب شوند.

  • The leaves turned yellow in autumn.
  • برگ‌ها در پاییز زرد شدند.
  1. در حالت استعاری یا عبارات خاص (Idioms and Metaphors):

رنگ‌ها می‌توانند در اصطلاحات یا تعابیر استعاری به کار روند.

  • He felt blue after hearing the bad news.
  • او بعد از شنیدن خبر بد، احساس غمگینی کرد.
  1. به عنوان قید (Adverb):

در برخی موارد، رنگ‌ها با “in” یا “with” برای توصیف ظاهر یا حالت چیزی استفاده می‌شوند.

  • She was dressed in red for the event.
  • او برای مراسم قرمز پوشیده بود.

6. برای توصیف احساسات و حالات (Describing Emotions or Conditions):

رنگ‌ها می‌توانند احساسات یا حالات خاصی را توصیف کنند.

  • He turned white as a sheet after hearing the news.
  • او بعد از شنیدن خبر مثل گچ سفید شد.

7. در ترکیب‌های خاص (Compound Colors):

برای توصیف رنگ‌های ترکیبی یا سایه‌های رنگی، از کلماتی مثل “light,” “dark,” یا “pale” استفاده می‌شود.

  • The walls were painted dark green.
  • دیوارها به رنگ سبز تیره رنگ شده بودند.

جمله سازی با رنگ ها به انگلیسی

1. Red (قرمز):

  • Her face turned red when she realized her mistake.
  • صورتش قرمز شد وقتی متوجه اشتباهش شد.
  • The roses in the garden are bright red and smell wonderful.
  • گل‌های رز در باغ قرمز روشن هستند و بوی فوق‌العاده‌ای می‌دهند.

2. Blue (آبی):

  • The sky is so blue and clear today.
  • آسمان امروز خیلی آبی و صاف است.
  • He’s feeling blue because he missed the party.
  • او ناراحت است چون مهمانی را از دست داد.

3. Green (سبز):

  • The fields are covered in fresh green grass after the rain.
  • بعد از باران، مزارع با علف تازه سبز پوشیده شده‌اند.
  • She’s new at work and still a bit green, but she’ll learn quickly.
  • او تازه کار است و هنوز کمی بی‌تجربه است، اما سریع یاد می‌گیرد.

4. Yellow (زرد):

  • The sunflowers were shining bright yellow in the sunlight.
  • آفتابگردان‌ها زیر نور خورشید زرد روشن می‌درخشیدند.
  • He stopped at the yellow light instead of rushing through.
  • او به چراغ زرد ایستاد به جای اینکه عجله کند.

5. Black (سیاه):

  • The night was so black that I couldn’t see anything.
  • شب آن‌قدر سیاه بود که هیچ‌چیز نمی‌دیدم.
  • He always wears a black suit to formal events.
  • او همیشه برای مراسم رسمی کت‌وشلوار سیاه می‌پوشد.

6. White (سفید):

  • The bride looked stunning in her white wedding dress.
  • عروس در لباس عروسی سفیدش خیره‌کننده به نظر می‌رسید.
  • The walls were painted white to make the room look bigger.
  • دیوارها سفید رنگ شده بودند تا اتاق بزرگ‌تر به نظر برسد.

7. Purple (بنفش):

  • The sky turned a beautiful shade of purple during the sunset.
  • آسمان هنگام غروب به رنگ زیبایی از بنفش درآمد.
  • She loves wearing purple dresses because they suit her.
  • او عاشق پوشیدن لباس‌های بنفش است چون به او می‌آید.

8. Pink (صورتی):

  • The little girl’s room is decorated with pink curtains and furniture.
  • اتاق دختر کوچولو با پرده‌ها و مبلمان صورتی تزیین شده است.
  • His cheeks turned pink after running in the cold weather.
  • گونه‌هایش بعد از دویدن در هوای سرد صورتی شدند.

9. Gray (خاکستری):

  • The sky was dull and gray before the storm.
  • آسمان قبل از طوفان کدر و خاکستری بود.
  • He prefers wearing gray suits for business meetings.
  • او ترجیح می‌دهد برای جلسات کاری کت‌وشلوار خاکستری بپوشد.

10. Brown (قهوه‌ای):

  • The forest was filled with brown leaves during autumn.
  • جنگل در فصل پاییز پر از برگ‌های قهوه‌ای بود.
  • She bought a brown leather bag for her trip.
  • او یک کیف چرمی قهوه‌ای برای سفرش خرید.

نتیجه گیری در مورد  انواع کلمات و اصطلاحات درباره رنگ ها

در نهایت، رنگ‌ها نه تنها به عنوان عناصر بصری در دنیای ما وجود دارند، بلکه به عنوان ابزاری قدرتمند در زبان و ارتباطات نقش مهمی ایفا می‌کنند. اصطلاحات و کلمات مربوط به رنگ‌ها به ما این امکان را می‌دهند که احساسات، شخصیت‌ها و موقعیت‌ها را با دقت و زیبایی بیشتری بیان کنیم. از عبارات ساده گرفته تا استعاره‌های پیچیده، رنگ‌ها توانسته‌اند دنیای زبان را رنگین‌تر و جذاب‌تر کنند و به ما ابزاری تازه برای بیان تجارب و احساسات خود بدهند. اگر سوالی در مورد انواع کلمات و اصطلاحات درباره رنگ ها به زبان انگلیسی ذهن شما را مشغول کرده، از ما بپرسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *