لیست کلمات اعضای خانواده و اقوام به انگلیسی

خانواده همان دنیای کوچکی است که اولین قدم‌هایمان را در آن برمی‌داریم، بنابراین در زمان آموزش زبان انگلیسی یکی از مباحثی که باید روی آن تمرکز کنید، نقش خانواده و اعضای خانواده به انگلیسی است. همچنین در زمان معرفی خود به دیگران باید معرفی اعضای خانواده به انگلیسی با تلفظ را مسلط باشید، به همین دلیل در این مقاله به خوبی اعضای خانواده به انگلیسی را آموزش دادیم، برای کسب اطلاعات بیشتر با ما همراه باشید.

معرفی اعضای خانواده به انگلیسی با تلفظ

کلمه انگلیسیتلفظترجمه فارسی
Father/ˈfɑːðər/پدر
Mother/ˈmʌðər/مادر
Brother/ˈbrʌðər/برادر
Sister/ˈsɪstər/خواهر
Son/sʌn/پسر (فرزند)
Daughter/ˈdɔːtər/دختر(فرزند)
Grandfather/ˈɡrændˌfɑːðər/پدربزرگ
Grandfather/ˈɡrændˌmʌðər/مادربزرگ
Uncle/ˈʌŋkəl/عمو یا دایی
Aunt/ænt/ یا /ɑːnt/عمه یا خاله
Nephew/ˈnɛfjuː/برادرزاده یا خواهرزاده (پسر)
Niece/niːs/برادرزاده یا خواهرزاده (دختر)
Cousin/ˈkʌzən/پسر یا دختر عمو، عمه، خاله، دایی
Husband/ˈhʌzbənd/شوهر
Wife/waɪf/زن (همسر)
Parent/ˈpɛrənt/والدین (پدر یا مادر)
Child/tʃaɪld/کودک (فرزند)
Sibling/ˈsɪblɪŋ/خواهر یا برادر
Grandchild/ˈɡrændˌtʃaɪld/نوه

دیگر اعضای خانواده به انگلیسی

کلمه انگلیسیتلفظترجمه فارسی
Stepfather/ˈstɛpˌfɑːðər/ناپدری
Stepmother/ˈstɛpˌmʌðər/نامادری
Stepson/ˈstɛpˌsʌn/پسرخوانده
Stepdaughter/ˈstɛpˌdɔːtər/دخترخوانده
Father-in-law/ˈfɑːðər ɪn ˌlɔː/پدر همسر
Mother-in-law/ˈmʌðər ɪn ˌlɔː/مادر همسر
Brother-in-law/ˈbrʌðər ɪn ˌlɔː/برادر همسر یا شوهر خواهر
Sister-in-law/ˈsɪstər ɪn ˌlɔː/خواهر همسر یا زن‌برادر
Half-brother/ˈhæfˌbrʌðər/برادر ناتنی
Half-sister/ˈhæfˌsɪstər/خواهر ناتنی
Great-grandfather/ˈɡreɪt ˌɡrændˌfɑːðər/پدرِ پدربزرگ یا مادربزرگ
Great-grandmother/ˈɡreɪt ˌɡrændˌmʌðər/مادرِ پدربزرگ یا مادربزرگ
Great-grandchild/ˈɡreɪt ˌɡrændˌtʃaɪld/نتیجه
Godfather/ˈɡɒdˌfɑːðər/پدرخوانده
Godmother/ˈɡɒdˌmʌðər/مادرخوانده
Godson/ˈɡɒdˌsʌn/پسرخوانده
Goddaughter/ˈɡɒdˌdɔːtər/دخترخوانده
Second cousin/ˈsɛkənd ˈkʌzən/پسر یا دختر عمو/خاله دور
In-laws/ˈɪn.lɔːz/اقوام همسر

اعضای خانواده به انگلیسی: خانواده مادری به انگلیسی

Mother’s side of the family

  • معنی: خانواده مادری.
  • مثال: I’m closer to my mother’s side of the family.
  • ترجمه: من به خانواده مادری‌ام نزدیک‌تر هستم.

Maternal grandmother

  • معنی: مادربزرگ از طرف مادر.
  • مثال: My maternal grandmother is visiting us this weekend.
  • ترجمه: مادربزرگ مادری من این آخر هفته به دیدن ما می‌آید.

Maternal grandfather

  • معنی: پدربزرگ از طرف مادر.
  • مثال: My maternal grandfather taught me how to fish.
  • ترجمه: پدربزرگ مادری من به من یاد داد که چطور ماهیگیری کنم.

Aunt (maternal aunt)

  • معنی: خاله (خواهر مادر).
  • مثال: My maternal aunt is coming over for dinner tonight.
  • ترجمه: خاله‌ام امشب برای شام می‌آید.

Uncle (maternal uncle)

  • معنی: دایی (برادر مادر).
  • مثال: My maternal uncle is an artist.
  • ترجمه: دایی‌ام یک هنرمند است.

Cousin (maternal cousin)

  • معنی: پسر یا دختر خاله یا دایی.
  • مثال: I love hanging out with my maternal cousins.
  • ترجمه: من از وقت گذراندن با پسران و دختران خاله و دایی‌ام لذت می‌برم.

Mother’s family

  • معنی: خانواده مادر.
  • مثال: We spent the holidays with my mother’s family this year.
  • ترجمه: ما تعطیلات امسال را با خانواده مادری‌ام گذراندیم.

اعضای خانواده به انگلیسی: خانواده پدری به انگلیسی

Father’s side of the family

  • معنی: خانواده پدری.
  • مثال: I’m closer to my father’s side of the family.
  • ترجمه: من به خانواده پدری‌ام نزدیک‌تر هستم.

Paternal grandmother

  • معنی: مادربزرگ از طرف پدر.
  • مثال: My paternal grandmother lives in another city.
  • ترجمه: مادربزرگ پدری من در شهر دیگری زندگی می‌کند.

Paternal grandfather

  • معنی: پدربزرگ از طرف پدر.
  • مثال: My paternal grandfather was a great storyteller.
  • ترجمه: پدربزرگ پدری من یک قصه‌گوی بزرگ بود.

Aunt (paternal aunt)

  • معنی: عمه (خواهر پدر).
  • مثال: My paternal aunt is visiting us this weekend.
  • ترجمه: عمه‌ام این آخر هفته به دیدن ما می‌آید.

Uncle (paternal uncle)

  • معنی: دایی (برادر پدر).
  • مثال: My paternal uncle is a lawyer.
  • ترجمه: دایی‌ام یک وکیل است.

Cousin (paternal cousin)

  • معنی: پسر یا دختر عمه یا دایی.
  • مثال: I grew up with my paternal cousins.
  • ترجمه: من با پسران و دختران عمه و دایی‌ام بزرگ شدم.

Father’s family

  • معنی: خانواده پدر.
  • مثال: We visited my father’s family during the holidays.
  • ترجمه: ما در تعطیلات به دیدار خانواده پدری‌ام رفتیم.

اصطلاحات مربوط به والدین در زبان انگلیسی

اصطلاحات رایج برای والدین

Mom/Dad

  • معنی: شکل غیررسمی و دوستانه برای اشاره به مادر یا پدر.
  • مثال: My mom made my favorite dinner tonight.
  • ترجمه: مامانم امشب غذای موردعلاقه‌ام را درست کرد.

Mommy/Daddy

  • معنی: شکل محبت‌آمیز و کودکانه برای اشاره به مادر یا پدر.
  • مثال: The little boy ran to his daddy for a hug.
  • ترجمه: پسر کوچک به سمت بابایش دوید تا او را بغل کند.

Ma/Pa

  • معنی: اصطلاح غیررسمی و گاه قدیمی برای مادر یا پدر.
  • مثال: My pa taught me how to fish.
  • ترجمه: پدرم به من یاد داد چگونه ماهیگیری کنم.

Old man/Old lady

  • معنی: اصطلاح غیررسمی و گاهی طنزآمیز برای پدر و مادر.
  • مثال: My old man always gives me the best advice.
  • ترجمه: پدرم همیشه بهترین نصیحت‌ها را به من می‌دهد.

Birth parents

  • معنی: والدین بیولوژیکی (کسانی که کودک را به دنیا آورده‌اند).
  • مثال: She met her birth parents for the first time last year.
  • ترجمه: او سال گذشته برای اولین بار با والدین بیولوژیکی‌اش ملاقات کرد.

Foster parents

  • معنی: والدین سرپرست (کسانی که به صورت موقت از یک کودک مراقبت می‌کنند).
  • مثال: Her foster parents took great care of her.
  • ترجمه: والدین سرپرستش خیلی خوب از او مراقبت کردند.

Step-parents

  • معنی: ناپدری یا نامادری (همسر جدید یکی از والدین).
  • مثال: My stepmother is very kind and supportive.
  • ترجمه: نامادری‌ام بسیار مهربان و حمایت‌گر است.

Helicopter parents

  • معنی: والدین بسیار کنترل‌گر که بیش از حد در زندگی فرزندان دخالت می‌کنند.
  • مثال: Helicopter parents can sometimes overwhelm their kids.
  • ترجمه: والدین کنترل‌گر گاهی اوقات باعث فشار زیاد به فرزندانشان می‌شوند.

Tiger parents

  • معنی: والدین سخت‌گیر که از فرزندانشان انتظار موفقیت زیاد دارند.
  • مثال: Tiger parents push their kids to excel in academics and extracurriculars.
  • ترجمه: والدین سخت‌گیر فرزندانشان را برای موفقیت در درس و فعالیت‌های جانبی تحت فشار می‌گذارند.

Empty nesters

  • معنی: والدینی که فرزندانشان خانه را ترک کرده‌اند و مستقل شده‌اند.
  • مثال: Now that all their kids have moved out, they’re empty nesters.
  • ترجمه: حالا که همه فرزندانشان خانه را ترک کرده‌اند، آن‌ها “خالی‌لانه” هستند.

Stay-at-home parent

  • معنی: والدینی که شغل بیرونی ندارند و در خانه از فرزندان مراقبت می‌کنند.
  • مثال: She decided to be a stay-at-home mom for her children.
  • ترجمه: او تصمیم گرفت برای فرزندانش یک مادر خانه‌دار باشد.

اصطلاحات مرتبط با نقش والدین

Parental guidance

  • معنی: راهنمایی والدین (اغلب در مورد تربیت و آموزش).
  • مثال: This movie requires parental guidance for children under 13.
  • ترجمه: این فیلم نیاز به راهنمایی والدین برای کودکان زیر ۱۳ سال دارد.

Parental approval

  • معنی: تأیید والدین.
  • مثال: He asked for his parents’ approval before getting married.
  • ترجمه: او قبل از ازدواج از والدینش تأیید خواست.

Parenting style

  • معنی: سبک فرزندپروری.
  • مثال: Every family has its own unique parenting style.
  • ترجمه: هر خانواده سبک فرزندپروری منحصر به فرد خودش را دارد.

اصطلاحات مربوط به فرزندان در زبان انگلیسی

اصطلاحات رایج برای فرزندان

Only child

  • معنی: فرزند تک (کسی که خواهر و برادر ندارد).
  • مثال: As an only child, she often felt lonely at home.
  • ترجمه: به‌عنوان یک فرزند تک، او اغلب در خانه احساس تنهایی می‌کرد.

Firstborn

  • معنی: فرزند اول.
  • مثال: Their firstborn just started school this year.
  • ترجمه: فرزند اول آن‌ها امسال به مدرسه رفت.

Middle child

معنی: فرزند وسط.

  • مثال: Being the middle child, he often acted as the mediator in family arguments.
  • ترجمه: به‌عنوان فرزند وسط، او اغلب نقش واسطه را در دعواهای خانوادگی ایفا می‌کرد.

Youngest child

  • معنی: کوچک‌ترین فرزند.
  • مثال: The youngest child is always pampered by the family.
  • ترجمه: کوچک‌ترین فرزند همیشه مورد توجه خانواده قرار می‌گیرد.

Adopted child

  • معنی: فرزندخوانده.
  • مثال: They love their adopted child as their own.
  • ترجمه: آن‌ها فرزندخوانده‌شان را مثل فرزند خودشان دوست دارند.

Foster child

  • معنی: فرزند تحت سرپرستی موقت.
  • مثال: The foster child quickly adjusted to the new family.
  • ترجمه: فرزند تحت سرپرستی به‌سرعت با خانواده جدید سازگار شد.

Stepchild

  • معنی: فرزند ناتنی.
  • مثال: She has a great relationship with her stepchildren.
  • ترجمه: او رابطه خوبی با فرزندان ناتنی‌اش دارد.

اصطلاحات مربوط به پدربزرگ و مادربزرگ در زبان انگلیسی

اصطلاحات رایج برای پدربزرگ و مادربزرگ

Grandfather (Grandpa)

  • معنی: پدربزرگ.
  • مثال: My grandfather always tells the best stories.
  • ترجمه: پدربزرگم همیشه بهترین داستان‌ها را تعریف می‌کند.

Grandmother (Grandma)

  • معنی: مادربزرگ.
  • مثال: My grandmother bakes delicious cookies every weekend.
  • ترجمه: مادربزرگم هر آخر هفته کوکی‌های خوشمزه می‌پزد.

Nana/Nanny/Granny

  • معنی: اصطلاح غیررسمی و محبت‌آمیز برای مادربزرگ.
  • مثال: Nana gave me a beautiful handmade scarf.
  • ترجمه: نانا برایم یک شال گردن دست‌باف زیبا داد.

Pop/Grandpa

  • معنی: اصطلاح غیررسمی و محبت‌آمیز برای پدربزرگ.
  • مثال: Pop loves to spend time in the garden.
  • ترجمه: پاپ عاشق گذراندن وقت در باغ است.

اصطلاحات برای اشاره به روابط خانوادگی پدربزرگ و مادربزرگ

Maternal grandparents

  • معنی: پدربزرگ و مادربزرگ مادری.
  • مثال: We visit our maternal grandparents every summer.
  • ترجمه: ما هر تابستان به دیدن پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌مان می‌رویم.

Paternal grandparents

  • معنی: پدربزرگ و مادربزرگ پدری.
  • مثال: My paternal grandparents live in a small village.
  • ترجمه: پدربزرگ و مادربزرگ پدری‌ام در یک روستای کوچک زندگی می‌کنند.

Great-grandparents

  • معنی: پدر یا مادرِ پدربزرگ یا مادربزرگ (جد).
  • مثال: My great-grandparents were married for 70 years.
  • ترجمه: جد پدری و مادری‌ام به مدت ۷۰ سال ازدواج کرده بودند.

اصطلاحات مربوط به خواهر و برادر و اعضای خانواده به انگلیسی

Sibling

  • معنی: خواهر یا برادر (اصطلاح کلی).
  • مثال: I have two siblings, an older brother and a younger sister.
  • ترجمه: من دو خواهر و برادر دارم؛ یک برادر بزرگ‌تر و یک خواهر کوچک‌تر.

Brother/Sister

  • معنی: برادر/خواهر.
  • مثال: My brother helps me with my homework.
  • ترجمه: برادرم به من در انجام تکالیفم کمک می‌کند.

Big brother/Big sister

  • معنی: برادر/خواهر بزرگ‌تر.
  • مثال: My big sister is always looking out for me.
  • ترجمه: خواهر بزرگ‌ترم همیشه مراقب من است.

Little brother/Little sister

  • معنی: برادر/خواهر کوچک‌تر.
  • مثال: My little brother loves playing video games.
  • ترجمه: برادر کوچک‌ترم عاشق بازی‌های ویدئویی است.

Half-sibling (Half-brother/Half-sister)

  • معنی: خواهر یا برادری که فقط یک والد مشترک دارند (خواهر یا برادر ناتنی).
  • مثال: I recently met my half-sister for the first time.
  • ترجمه: من به‌تازگی برای اولین بار با خواهر ناتنی‌ام ملاقات کردم.

Step-sibling (Step-brother/Step-sister)

  • معنی: خواهر یا برادری که از طریق ازدواج یکی از والدین به خانواده اضافه شده است.
  • مثال: I get along well with my step-brother.
  • ترجمه: من با برادر ناتنی‌ام رابطه خوبی دارم.

Twin (Identical/Fraternal)

  • معنی: دوقلو (همسان/ناهمسان).
  • مثال: My twin sister and I look exactly alike.
  • ترجمه: خواهر دوقلویم و من کاملاً شبیه به هم هستیم.

Adopted sibling

  • معنی: خواهر یا برادر خوانده.
  • مثال: I treat my adopted brother like my biological sibling.
  • ترجمه: من با برادرخوانده‌ام مثل برادر واقعی رفتار می‌کنم.

اصطلاحات مربوط به همسر به انگلیسی

اصطلاحات رسمی برای همسر

Spouse

  • معنی: همسر (اصطلاح کلی و رسمی برای زن یا شوهر).
  • مثال: Each employee can bring their spouse to the company dinner.
  • ترجمه: هر کارمند می‌تواند همسرش را به شام شرکت بیاورد.

Husband/Wife

  • معنی: شوهر/زن.
  • مثال: My husband is very supportive of my career.
  • ترجمه: شوهرم در زمینه شغلی‌ام بسیار حمایتگر است.

Partner

  • معنی: شریک زندگی (می‌تواند برای همسر یا شریک غیررسمی استفاده شود).
  • مثال: She introduced her partner at the wedding.
  • ترجمه: او شریک زندگی‌اش را در مراسم عروسی معرفی کرد.

اصطلاحات برای اشاره به روابط زناشویی

Newlyweds

  • معنی: زوج تازه ازدواج کرده.
  • مثال: The newlyweds are planning their honeymoon in Italy.
  • ترجمه: زوج تازه ازدواج کرده در حال برنامه‌ریزی برای ماه‌عسل در ایتالیا هستند.

Marriage vows

  • معنی: سوگندهای ازدواج.
  • مثال: They wrote their own marriage vows for the ceremony.
  • ترجمه: آن‌ها سوگندهای ازدواج خودشان را برای مراسم نوشتند.

Ball and chain

  • معنی: همسر (گاهی به طنز برای همسر استفاده می‌شود).
  • مثال: I’m meeting the ball and chain for dinner tonight.
  • ترجمه: امشب برای شام با همسرم قرار دارم.

اصطلاحات مربوط به ازدواج 

Wedding

  • معنی: مراسم ازدواج.
  • مثال: Their wedding was held in a beautiful garden.
  • ترجمه: مراسم ازدواج آن‌ها در یک باغ زیبا برگزار شد.

Marriage

  • معنی: ازدواج یا زندگی مشترک پس از ازدواج.
  • مثال: Their marriage has lasted for 20 years.
  • ترجمه: ازدواج آن‌ها ۲۰ سال دوام داشته است.

Bride

معنی: عروس.

  • مثال: The bride looked stunning in her white dress.
  • ترجمه: عروس در لباس سفیدش خیره‌کننده به نظر می‌رسید.

Groom

  • معنی: داماد.
  • مثال: The groom was nervous before the ceremony.
  • ترجمه: داماد پیش از مراسم عصبی بود.

Engagement

  • معنی: نامزدی.
  • مثال: Their engagement lasted six months before the wedding.
  • ترجمه: نامزدی آن‌ها شش ماه طول کشید تا مراسم ازدواج برگزار شود.

Proposal

  • معنی: خواستگاری یا پیشنهاد ازدواج.
  • مثال: He made a romantic proposal on the beach.
  • ترجمه: او در ساحل یک پیشنهاد ازدواج عاشقانه داد.

Vows

  • معنی: سوگندهای ازدواج.
  • مثال: They wrote their own vows for the ceremony.
  • ترجمه: آن‌ها سوگندهای خودشان را برای مراسم نوشتند.

Wedding rings (Bands)

  • معنی: حلقه‌های ازدواج.
  • مثال: They exchanged wedding rings during the ceremony.
  • ترجمه: آن‌ها در مراسم حلقه‌های ازدواج رد و بدل کردند.

اصطلاحات مربوط به طلاق

Divorce

  • معنی: طلاق (پایان قانونی یک ازدواج).
  • مثال: They filed for divorce after five years of marriage.
  • ترجمه: آن‌ها پس از پنج سال ازدواج درخواست طلاق دادند.

Separation

  • معنی: جدایی (قبل از طلاق رسمی).
  • مثال: They decided to live separately while working on their issues.
  • ترجمه: آن‌ها تصمیم گرفتند به‌طور جداگانه زندگی کنند و مسائلشان را حل کنند.

Divorce decree

  • معنی: حکم طلاق (تصمیم قانونی که طلاق را رسمی می‌کند).
  • مثال: The judge signed the divorce decree yesterday.
  • ترجمه: قاضی دیروز حکم طلاق را امضا کرد.

Annulment

  • معنی: باطل شدن ازدواج (یعنی ازدواج از ابتدا به‌طور قانونی غیر معتبر شناخته می‌شود).
  • مثال: They sought an annulment rather than a divorce.
  • ترجمه: آن‌ها به جای طلاق به دنبال باطل شدن ازدواج بودند.
  • معنی: جدایی قانونی (زمانی که زوجین به‌طور رسمی از هم جدا می‌شوند اما هنوز از لحاظ قانونی متاهل هستند).
  • مثال: They chose legal separation instead of divorce for religious reasons.
  • ترجمه: آن‌ها به دلایل مذهبی جدایی قانونی را به جای طلاق انتخاب کردند.

معرفی اعضای خانواده به انگلیسی برای کودکان

Family Vocabulary (واژگان خانواده)

  • Family = خانواده
  • Parent = والد
  • Child = کودک
  • Son = پسر
  • Daughter = دختر
  • Parents = والدین
  • Relatives = بستگان

Family Members (اعضای خانواده)

Mother (Mom)

  • معنی: مادر
  • مثال: This is my mother. She is kind and loves me very much.
  • ترجمه: این مادر من است. او مهربان است و خیلی مرا دوست دارد.

Father (Dad)

  • معنی: پدر
  • مثال: This is my father. He works hard and always helps me.
  • ترجمه: این پدر من است. او سخت کار می‌کند و همیشه به من کمک می‌کند.

Brother

  • معنی: برادر
  • مثال: I have one brother. His name is Alex.
  • ترجمه: من یک برادر دارم. نام او الکس است.

Sister

  • معنی: خواهر
  • مثال: I have two sisters. They are very funny.
  • ترجمه: من دو خواهر دارم. آنها خیلی بامزه هستند.

Grandfather (Grandpa)

  • معنی: پدربزرگ
  • مثال: This is my grandfather. He tells me interesting stories.
  • ترجمه: این پدربزرگ من است. او داستان‌های جالبی برای من تعریف می‌کند.

Grandmother (Grandma)

  • معنی: مادربزرگ
  • مثال: This is my grandmother. She bakes the best cookies!
  • ترجمه: این مادربزرگ من است. او بهترین کلوچه‌ها را می‌پزد!

Uncle

  • معنی: دایی یا امی
  • مثال: I love to play with my uncle. He is so funny!
  • ترجمه: من دوست دارم با دایی یا امی‌ام بازی کنم. او خیلی بامزه است!

Aunt

  • معنی: خاله یا عمه
  • مثال: My aunt is very nice. She takes care of me when my parents are busy.
  • ترجمه: خاله یا عمه من خیلی مهربان است. او وقتی والدینم مشغول هستند از من مراقبت می‌کند.

Cousin

  • معنی: پسر یا دختر دایی یا خاله
  • مثال: I play with my cousin every day. He is my best friend.
  • ترجمه: من هر روز با پسر یا دختر دایی یا خاله‌ام بازی می‌کنم. او بهترین دوست من است.

نتیجه گیری در مورد اعضای خانواده به انگلیسی

در این مقاله انواع اعضای یک خانواده به انگلیسی را نام بردیم، با شناخت این اعضا به راحتی می‌توانید در زمان مکالمه یا معرفی خود، صحبت کنید، اگر به دنبال اعضای خاصی از خانواده به انگلیسی هستید، برای ما بنویسید تا پاسخ سوالتان را در سریع‌ترین زمان ممکن دریافت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *